نمایش جزئیات

فراز هایی از خطبۀ کوبندۀ راوی دشت کربلا امام زین العابدین علیه السلام در مجلس یزید لعنت الله علیه به نفس حاج سید مهدی میرداماد

فراز هایی از خطبۀ کوبندۀ راوی دشت کربلا امام زین العابدین علیه السلام در مجلس یزید لعنت الله علیه به نفس حاج سید مهدی میرداماد

اهل بیتُ واردِ مجلس کردن .. حیا میکنم بگم چه مجلسی .. فقط همینُ بگم همه دور تا دور نامحرما نشستن .. (اگه اهل ناله ای بسم الله) یزید بالایِ مجلس نشسته از بالا ، همۀ مجلسُ داره نگاه میکنه ، به خطیب اشاره کرد برو بالایِ منبر ، مدحِ ما و مدحِ آل ابی سفیان رو به زبان جاری کن ، هرچی ام دلت خواست به علی و آل علی بد بگی ، بگو راحت باش. خطیب رفت بالا ، حالا تصور کن رو منبر شروع کرد مدح گفتن (لعن الله آل ابی سفیان و آل زیاد ..) پسرِ پیغمبر با دستِ بسته گوشۀ مجلس .. اجازه بدید من فراز هایی از خطبۀ امام سجادُ بگم ان شالله حقشُ ادا میکنی .. با یه خطبه ورقِ شهرُ عوض کرد ، کاخُ رو سر یزید و یزیدیان خراب کرد .. خطیب رفت بالایِ منبر ، شروع کرد مدحِ آل ابی سفیان رو گفتن روایت میگه اینجا امام سجاد سکوت کرد .. اما یه مرتبه لحنِ خطیب عوض شد شروع کرد به امیرالمومنین ناسزا گفتن .. میگن یه مرتبه این رگِ غیرت زین العابدین به جوش آمد .. *فَصاحَ بِه علی بن الحسین علیهما السلام : " وَیلك أیُها الخاطب!* وای بر تو .. تا صدا ازین حنجره درآمد ، میگن دست و پایِ خطیب شروع کرد لرزیدن .. اومد از منبر پایین . بهش گفتن چرا عرشۀ منبرُ ترک کردی؟ گفت مگه نشنیدی این صدا صدایِ علیِ ... نگاه نکنید تو غل و زنجیرِ .. صداش بدنمُ به لرزه انداخت .. دست و پامو گم کردم .. *ویلك أیها الخاطب! اشتریت رضا المخلوق بسخط الخالق؟* برا رضایتِ مخلوق داری خدا و رضایتش رو میفروشی .. چی میخوای گیرت بیاد یزید اجازه بده برم بالایِ منبر ، صدا زد : *ائذن لی حتى أصعد هذه الأعواد* .. ای جانم فدات .. منبری که بالاش سَب امیرالمومنین بشه ، منبر نیست ، زین العابدین گفت اینا چند تکه چوبِ .. بزار من برم بالایِ منبر .. یزید ممانعت کرد . اطرافیا اصرار کردن گفتن بابا این مریضِ دست و پاشُ ببین ، رنگ به رخسار نداره .. بزار بره بالا .. مجلس حساس شده ، نزاری بالا منبر بره جَو درست میشه .. جملۀ یزیدُ ببین ... *إنه مِن أهلُ بَیت قَد زَقوا العِلم زقا ..* اینا علم براشون مثه کبوتری که غذا رو تو گلوش نگه میداره به جوجه هاش میده ، خدا علمُ تو وجودِ اینا اینجور ذخیره کرده .. من اینارو میشناسم .. *إن صعد المنبر* اگه رفت بالایِ منبر *لم ینزل إلا بفضیحتی، وفضیحة آل أبی سفیان ..* تا منو رسوا نکنه پاشو پایین نمیزاره .. اصرار کردن یزیدِ ملعون قبول کرد . ای جانم فدایِ قد و بالات .. نوۀ علی رفت بالایِ منبر .. *فصعد المنبر* (حالا که نوۀ علی ، حالا که پسرِ حسین رفت بالا منبر حرمت پیدا کرد ..) حمدِ خدا رو گفت ، ثنای خدا رو با اون بیانِ بلیغش گفت *أیّها الناس، أُعطِینا سِتًّا، وفُضِّلنَا بِسَبع* خدا به ما شش ویژگی داده ، ما رو با هفت ویژگی فضیلت بخشیده ( همۀ مجلس تو سکوتِ ) این جوانِ 22 سالۀ تو غل و زنجیر چی داره میگه .. *أعطِینَا العِلم، والحِلم، والسَمَاحَة، والفَصَاحَة، والشَجَاعة، والمَحَبَّة فی قلوب المؤمنین ..* حالا می خواید بدونید این هفت ویژگی که ما رو برتر کرده چیه ، فضیلتِ ما چیه ، این هفت نفر از ما هستن .. *منّا النبی المختار ..* سادات منو ببخشن .. به من میگید خارجی ؟.. تا فرمود *منّا النبی المختار ..* یه وِلوله ای تو مجلس به وجو د اومد .. *ومنّا الصدّیق ..* ( اشارۀ به حمزۀ سیدالشهدا کرد ) *ومنّا الطیّار ..* جعفرِ طیار .. (اینا همش کد بود همه می فهمیدن ، میشناختن .. *وَمِنّا أَسَدُ الله وأسَدُ رَسوله ، ومنّا سیّدة نساء العالمین فاطمة البتول، ومنّا سبطا هذه الأُمّة ..* حالا میخواد خودشُ معرفی کنه : *فمن عرفنی فقد عرفنی ، ومن لم یعرفنی أنبأته بحسبی ونسبی ..* وقت کمه من فقط گزیده ای از خطبه رو بگم و دعات کنم .. شروع کرد معرفی کردن همه دارن گوش میدن .. *أیّها الناس، أنا ابن مكّة ومنى، أنا ابن زمزم والصفا، أنا ابن من حمل الزكاة بأطراف الرداء، أنا ابن خیر من ائتزر وارتدى، أنا ابن خیر من انتعل واحتفى، أنا ابن خیر من طاف وسعى، أنا ابن خیر من حج ولبّى ..* من کی ام ؟ من پسرِ مکه و منایم .. من پسر زمزم و صفایم .. من پسرِ اون آقایی ام که الحجر الأسودُ تو عباش گذاشت سرِ جایِ خودش قرار داد .. من پسرِ بهترین طواف کننده گانم .. من پسرِ بهترین سعی روندگانم .. *أنا ابن من حمل على البراق فی الهواء، أنا ابن من أسری به من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى، فسبحان من أسرى، أنا ابن من بلغ به جبرائیل إلى سدرة المنتهى، أنا ابن من دنا فتدلى، فكان قاب قوسین أو أدنى، أنا ابن من صلّى بملائكة السماء، أنا ابن من أوحى إلیه الجلیل ما أوحى ..* یه مرتبه دیدن صدا زد : *أنا ابن محمّد المصطفى ..* اول جدِ اولشُ معرفی کرد .. تا گفت من پسرِ محمد مصطفی م .. همه شروع کردن بلند بلند فریاد زدن این پسرِ پیغمبرِ ؟... ازین فرصت استفاده کرد ، حالا میخواد جدّ دومشُ معرفی کنه .. ای جانم .. *أنا ابن من ضرب خراطیم الخلق، حتّى قالوا لا اله إلا الله، أنا ابن من بایع البیعتین، وصلّى القبلتین، وقاتل ببدر وحنین، ولم یكفر بالله طرفة عین أنا ابن مَن ضرب بین یدَی رسول اللهِ بسیفَین* من پسرِ اون کسی ام که بینِ دستانِ پیغمبر شمشیر میزد .. (دستایِ مارو بستید ؟) حلم دار به کسی میگن که قدرت داره و مجبورِ صبر کنه .. الله اکبر به این آقایی که داره زبان به خطبه باز میکنه .. *وطعن برمحَین، وهاجَرَ الهجرتین، وبایع البیعتین، وقاتَلَ ببدرٍ وحُنَین، ولم یكفر بالله طَرْفةَ عین، أنا ابنُ صالحِ المؤمنین، و وارثِ النبیّین، وقامعِ الملحدین، ویعسوب المسلمین، ونور المجاهدین، وزینِ العابدین، وتاجِ البكّائین، أنا ابن المحامی عن حرم المسلمین ..* بابایِ من حرمِ مسلمینُ حمایت کرد .. حالا شما اهل بیتشُ واردِ مجلسِ نامحرما کردید .. هنوز دست بردار نیست .. مجلس شروع کرد به ضجه زدن .. بعضی نقل ها داره همه تو صورت ها میزدن گریبان پاره میکردن .. *ویذروهم فیها ذَرْوَ الریح الهشیم، لیثُ الحجاز، مكّیّ مدنیّ، خَیفیٌّ عَقَبیّ، بَدریٌّ أُحُدیّ، شَجَریٌّ مُهاجریّ، مِن العرب سیّدُها، ومِن الوغى لیثُها، وارثُ المشعرَین، وأبو السبطَین، الحسن والحسین، ذاك جَدّی علیُّ بن أبی طالب ...* تا دید مجلس دگرگون شد .. تا دید همه دارن ضجه میزنن .. اینجا یه اسمی رو برده .. باید حقشُ ادا کنی .. یه مرتبه گفت : *أنا ابن فاطمةَ الزهراء ..* تا به اینجا رسید ضجه ها بلند تر شد  .. دید اسم فاطمه همه رو بهم ریخت .. هی تکرار میکرد .. من پسرِ فاطمه ام .. همه چیز بهم ریخت .. یزید دید الانه که سقف رو سرش خراب بشه .. الانه رسوا شه .. گفت موذن رو بگید اذان بگه .. یه جوری صدایِ اینو قطع کنید .. موذن بلند شد .. الله اکبر ... الله اکبر ... امام سجاد از دونه دونه فرازهای اذان میخواد بهره ببره .. گفت أَشْهَدُ أَنّ لَّا إِلَٰهَ إِلَّإ الله .. حضرت گفت پوست و خون و گوشتِ من شهادت میده به یگانگی خدا .. تا گفت أَشْهَدُ أَنّ محمداً رسول الله .. الله اکبر آماده ای یا نه ، سادات ، علما .. یه مرتبه دیدن زین العابدین بلند شد .. عمامه ش رو از سرش برداشت .. اشاره کرد آی موذن ساکت شو .. رو کرد به یزید ، یزید ازت یه سوال دارم ، این محمدی که تو اذان اسمشُ بردن ، سوالِ من اینه ، آیا این ‌محمد جدّ توِ یا جدِّ من ؟!! اگه جد توِ که همه میدونن دروغ میگی ، اما اگه جدِ منه ، این‌سری که تو تشتِ .. این حسینِ ... منم عزیزِ پیغمبرم .. بعضی از نقل ها نوشتن کار به اینجا که رسید یزیدِ ملعون بلند شد مجلسُ ترک کرد .. دیگه نتونست جوابِ امام سجادُ بده .. رفت از مجلس ، اطرافیاش هم رفتن انگار مجلس از اغیار خالی شد .. همۀ توجهات دیگه به امام سجاد جلب شد .. انگار تازه میخواست برا دلش روضه بخوانه .. انگار اسمِ فاطمه رو آورد بغض همه زن و بچه ترکید .. نمیدونم .. تا یزید رفت شروع کرد اینجوری گفتن : *أنا ابن طریح کربلاء ... أنا ابن العطشان حتى قضى .. أنا ابن العطشان حتى قضى ، أنا ابن طریح کربلاء ، أنا ابن مسلوب العمامه والرداء .. انا ابن المقتول ظلما أنا ابن المحزوز الرأس من القفا ...* .